او هر روز با چشمانش تعقیبم میکرد ولی توجهی نشان ندادم چون دوست نداشتم زندگی کسی را به بازی بگیرم و... دل بسته نگاهش شدم و به او فکر میکردم اما از لحظهای که فهمیدم زن و بچه دارد خودم را عقب کشیدم
به گزارش تهرانامروز، چند روز قبل این دختر جوان به نام فرشته با حضور در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گفت: او هر روز با چشمانش تعقیبم میکرد ولی توجهی نشان ندادم چون دوست نداشتم زندگی کسی را به بازی بگیرم و... دل بسته نگاهش شدم و به او فکر میکردم اما از لحظهای که فهمیدم زن و بچه دارد خودم را عقب کشیدم و گفتم: محال است به چنین ازدواجی تن بدهم. یک روز ظهر از شرکت که بیرون آمدم دختر جوانی صدایم زد و گفت: خواهر محمد هستم و برادرم خیلی از شما تعریف و تمجید میکند. او قصد دارد همسرش را که یک بیمار روانی است طلاق بدهد و میخواهد با تو ازدواج کند.
برادرم پسر خوبی است و اگر افتخار بدهی تاج سرمان خواهی شد. این پیشنهاد با توجه به حرکات و رفتار منطقی که همکارم از خودش نشان میداد فکرم را حسابی به خود مشغول کرد و در کمتر از یک هفته رابطه عاطفی بین من ومحمد به وجود آمد. او قول داد تا زمانی که همسرش را طلاق نداده حرفی از ازدواج نزند و با این ترفند به بهانه اینکه باید بیشتر با هم آشنا شویم گاهی بیرون میرفتیم. متاسفانه محمد در اثر این رفت و آمدها از من سوء استفاده کرد و چند هفته از این ماجرا گذشت.
یک روز او گفت: از عهده پرداخت مهریه همسرش برنمیآید و بهتر است همدیگر را فراموش کنیم. این مسئله از نظر روحی و روانی خیلی برایم گران تمام شد و داشتم دیوانه میشدم تا اینکه همسر محمد و برادرانش به در خانه ما آمدند و با داد و فریاد، آبرو و حیثیت مان را جلوی همسایهها به باد دادند. پدرم از این ماجرا شوکه شده بود و زمانی که فهمید چه حماقتی کرده ام مرا با خود به کلانتری آورد تا از محمد شکایت کنیم.