رفته بودم خونه مادربزرگم...از خونه که زدم بیرون دیدم داییم داره میاد سمت خونه و سامسونتش رو دو دستی گرفته پشتش...از دانشگاه میومد...بهش گفتم کی سامسونت رو این جوری میگیره،مسخرست...یه دفعه سامسونت رو داد کنار دیدم شلوارش جر خورده اونم چه جوری...بهم گفت میدونی اعصابم از چی خرابه...از اینکه اولین نفر از اتوبوس پیاده شدم و ده تا از دخترای دانشگاه پشت سر من پیاده شدن
یه دفعه خیلی تحت فشار بودم و خواستم خودم رو بکشم...عجب خری بودم من...یه راست رفتم سراغ قرص..اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد کپسولهای شفاف و قرمز رنگ ژلوفن بودن که بد جوری چشمک میزدن..بر داشتم بخورم که چشمم افتاد به یه بسته کپسول سبز خوشرنگ و شفاف...ضمیر نا خودآگاهم پیام داد به عنوان یه استقلالی بهتره با رنگ قرمز نمیرم...سبزها رو زدم بالا...ده تا....رفتم نشستم یه گوشه منتظر عزراییل..لحظه شماری میکردم برای ورود به قبر که گلاب به روتون سر از مستراح درآوردم...آخه ده تا کپسول ژلاکس که در واقع همون روغن کرچکه....میدونم با مزه نبود ولی خوب عبرت آموز بود
کاش یه دوس دختر داشتم که تو آزمایشگاه کار کنه بعد هی برم پیشش آزمایش ادرار بدم روشم بنویسم تقدیم با عشق
معلم:
هرکی سوال بعدی منو جواب بده میتونه بره خونه...
شاگرد کیفشو از پنجره میندازه بیرون!
معلم با عصبانیت:
کی اون کیفو انداخت بیرون؟
من بودم آقا، خداحافظ :
یه بار حوصله م سر رفته بود
به یه شماره ناشناس اس ام اس دادم: عزیزم من حامله م: |دقت کردین هر چی اولش پ داره گرون میشه!!!
پستهیا به پدر بزرگ و مادر بزرگ های ما اس ام اس نده یا اگه میدی لطف کن خودت براشون توضیح بده